خیمه ای در صحرای خیال

گاهی ما کویریم و خدا باران، خدا بر ما می بارد
یکریز و بی امان
اما کویر خشک است
اما کویر، سفت است
بارش خدا بر آن فرو نمی رود
انبوه می شود و راه می افتد و سیل به پا می کند
پر هیاهو و پر غوغا
و همه می فهمند که خدا بر ما باریده است
زیرا عاشق می شویم و نام این سیل به را افتاده،
عشق است


گاهی اما ما باغیم و خدا برف
خدا بر ما می بارد
آرام و بی صدا
خاک باغ، نرم است و پذیرا
خدا بر آن می نشیند و ذره ذره در آن نفوذ می کند
بی هیچ غوغایی، بی هیچ هیاهو
و کم کم در آن پایین در عمق پنهان روح
سفره های روشن آب پهن می شود
اما ما خاموشیم و دیگر کسی نمی داند که خدا بر ما باریده است
هرچند که باز عاشقیم و نام آن سفره های روشن آب نیز
عشق است...

 


[ سه شنبه 91/5/31 ] [ 9:9 صبح ] [ صدرا ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

انسان هم میتواند دایره باشد و هم خط راست. انتخاب با خودتان هست : تا ابد دور خودتان بچرخید یا تا بینهایت ادامه بدهید
آخرین مطالب
برچسب‌ ها
امکانات وب